در شناعت درآمدند همه
آن مریدان بیخبر چو رمه
گفته باهم که شیخ ما ز چه رو
پش ت بر ما کند ز بهر چه او
ما همه نامدار ز اصل و نسب
از صغر در صلاح و طالب رب
بندۀ صادقیم در ره شیخ
ما همه عاشقیم در ره شیخ
جمله دیده از او کرامت ها
دیده هر یک در او علامت ها
شده ما را یقین که مظهر حق
اوست بی شک و ز او بریم سبق
گشته ما هر یکی از او دانا
همه زو برده بیشمار عطا
برتر از فهم و عقل این ره ماست
ش ا ه جمله شهان شهنشه ماست
آنچه ما دیده ایم کم کس دید
گوش هر کس چنین سخن نشنید
چشم ما را گشاد و بینا کرد
سینۀ جمله را چو سینا کرد
همه از وعظ او چنین گشتیم
در دل غیر مهر او کشتیم
همه چون باز صیدها کردیم
صیدها را بشاه آوردیم
خلق عالم همه مرید شدند
گرچه زین پ یشتر مرید بدند
شد ز ما شیخ در جهان مشهور
دوستش شاد و دشمنش مقهور
چه کس است اینکه شیخ ما را او
برد از ما چو یک ک هی راجو
ان چه جوی است کانچنان که او
همچو کاهی ربود و برد از جا
کرد او را ز جمله خلق نهان
می نیاید کسی ز جاش نشان
روی او را دگر نمی بینیم
همچو اول برش نمی شینیم
ساحر است این مگر بسحر و فسون
کرد بر خویش شیخ را مفتون
ورنه خود کیست او و در وی چیست
با چنین مکر میتواند زیست
کمترینی ز ماست بهتر از او
در سرش اینکه نیست مهتر از او
نی ورا اصل و نی نسب پیداست
می ندانیم هم که او ز کجاست
ای دریغا دگر چه زخم است این
که از او شد خراب این آئین
همه خلقان ز وعظ شد محروم
طالع سعد ما از او شد شوم
جمله گشته بخون او تشنه
ساخته بهر کشتنش دشنه
گاه گاهیش چون بدیدندی
تیغ بر روی او کشیدندی
فحش ها پیش و پس بگفتندی
همه شب از غمش نخفتندی
همه در فکر این که کی از شهر
رود او یا فنا شود از قهر