شاگرد ابوالمظفر کرمانشاهی، کنیت او ابوالفضل عباس بن الشاعر الازدی، یگانهٔ مشایخ شام در وقت خود زبان نیکو و فتوت ظاهر.
شیخ الاسلام گفت که من یک تن دیدم کی ویرا دیده سید بوده، شیخ بوالقسم بوسلمه باوردی خطیب ٭ و خانه عباس به رمله شام بوده، و وی شیخ شام است. بوسعید مالینی ٭ حافظ گوید: کی بر بالین شیخ عباس بن شاعر بودم و او محتضر بود گفتم: چونست حال تو؟ گفت: مترددام ندانم کی چون کنم، برپای کنم کی بروم و نپایم ترسم که دلیری بود در گستاخی، و اگر ایذر بودن اختیار کنم ترسم کی در ازرو و مقصر آیم، اگر گویم کی ببر، ترسم کی دعوی داری بود و اگر گویم که باز گذار، ترسم کی کراهت دیدار بود، و صحبت درست نیاید، منتظرم تا خود چه گوید و چه کند. شیخ بوسعید گوید: بیرون آمدم، او در وقت برفت، و انشد:
ولو قنت لی مت سمعاً و طاعةً ٭ و قلت لداعی الموت اهلاً و مرحباً شیخ الاسلام گفت: که مالک دینار محتضر بود گفت: الهی! دانی که زندگانیم نه جوی کندن را میبایست، و آن آن وقت بود، که جویها میکندند در بصره، کی در بصره جویها بسیارست. پس گفت: اربگذاری ترازیم، وار ببری بتو آیم، در وقت برفت. ان صلواتی و نسکی و محیای و مماتی للّه رب العالمین.
شیخ الاسلام گفت: که این قوم یعنی دوستان او ور ازیند و باوزیند، و اور امیرند و باو خیزند، کی منافق و همه خلق آنرا زیند تا خورند و خود را زیند، و مومن و دوستان او آنرا خورند تازیند، و باوزیند. و او رازیند، واللّه اعلم.