«شیخ الاسلام گفت: قدس اللّه روحه و عظم کرامته، کی» نام وی جعفر بن یونس است و گفتهاند: کی دلف بن جحدره امانه درست است، و گفتهاند: کی دلف بن جعفر. و بر گور وی جعفر بن یونس نوشته است ببغداد.
شیخ الاسلام گفت: کی وی مصریست ببغداد آمد در مجلس خیر نساج٭ توبه کرد، شاگرد جنید٭ ایذ عالم بوده و فقیه و مذکر مجلس کردی، مذهب مالک داشته و موطا ملک حفظ داشت. پدر وی حاجب الحجاب خلیفه بود. شبلی را پسری بود یونس نام، و گفتهاند، کی اصل شبلی از اسرو شنه «بود و مولد» بسامره.
قال الجنید لاتنظروا الی ابیبکر الشبلی بالعین التی تنظر بعضکم الی بعض فانه عین من عیون اللّه. هشتاد و هفت سال عمر وی بود در سنه اربع و ثلثین و ثلثمائه برفته از دنیا در ماه ذی الحجه فی سنة التی خلع المستکفی باللّه ثم استخلف المطیع للّه جنید گفته: لکل قوم تاج و تاج هذاالقوم الشبلی.
شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه گفت، کی محمد بن یحیی الفرغانی گفته: کی از ابوبکر تفلیسی شنیدهم، و از ابن زیری که جنید گفت: اذا کلمتم الشبلی فکلمو من ورأ العرش فان سیوفه تقطر دماً، فقال له ابن عطا هکذی یا باالقاسم!فقال نعم یا احمد! ما ظنک لشخص السیوف فی وجهه والاسنة فی ظهره والسهام عن یمینه و شما له والنار تحت قدیمه ثم انشأ:
قل للبلاء لی جهده
قد عزل الهجر کما قد ولی
شیخ الاسلام گفت: که شبلی پیشین کسی ایذ کی این علم باسر منبر برد و برخلق بوغست جنید گفت: کی ما این علم در سرد ابها و خانها میگفتیم نهان و باشارت. شبلی آمد، آنرا با سر منبر برد و برخلق بوغست به تسنیع در شور و بیطاقتی. یعنی از اشارت با عبارت آورد. شبلی بیست و دو باو در بیمارستان بود. شبلی گفت: الحریة هی حریة القلب لاغیر.
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ بوسعد مالینی حافظ صوفی آورده این حکایت از شبلی، که وی گفته: که این سروقت که دارید بناز دارید، فردا همین خواهی داشت و تا جاوید صحبت با وی باین میباید کرد. شیخ الاسلام گفت که از ایذر میباید برد که فردا گویند منافقان «را»: ارجعوا وراء کم فالتمسوا نوراً.
شیخ الاسلام گفت و وصیت کرد که این حکایت بنویسید و یاد دارید کی شبلی را هیچیز نیارند شما را ازو، به ازین حکایت، گفت: فردا وقت نو نیارند، کی این وقت که ایذ داری به براند هم و شبلی گفت: المحب اذا اسکت هلک والعارف اذانطق غرق، و لیس للغریب سوی نفس. کسی فرا شبلی گفت: کی مرا دعا کن، این بیت برخواند.
مضی زمن والناس یستشفعون بی
فهل لی الی لیلل الغداة شفیع