کنیه ابو اسحاق، از مهینان مشایخ رقة است و فتیان ایشان. با شیخ بوعبداللّه جلا صحبت کرده و بابرهیم قصار رقی، در سنه اثنین و اربعین و ثلثمائه برفته از دنیا. برادروی بوالحسن بن احمد ویرا بخواب دید پس وفات، گفت: مرا وصیتی کن. گفت: علیک بالقلة والذلة الی ان تلقاء ربک و ابرهیم بن المولد گوید: حقیقة الفقران لا یستغنی العبد بشیء سوی الحق. و هم وی گفت: من تولاه رعایة الحق اجل من ان تود به سیاسة العلم. و هم وی گفت: که مرا عجب آیذ از کسی که بشناخت کی ویرا راهیست بخداوند وی، چون زندگانی کند با جز ازو؟ واللّه تعالی می گوید: وانیبوا الی ربکم واسلموا له و هم وی گفت: من قال به افناه عنه و من قال منه ابقاه له. و هم وی گفت: کی فترت پس مجاهدت از فساد است باول، پس کشف از سکونست با احوال.
و هم وی گفته: کی بهاء تصوف فناءتست درو، چون فانی شدی باو باقی کنند ترا ببقاء ابد. از بهر آنرا که هر که فانی شود از حساء خود و حظوظ خود، باقی شود بمشاهدت مطلوب خود، و آن بقاء جاویدیست.
انشدنا الامام لابرهیم المولد
کیف یغنی قرب الطبیب علیلا
شیخ الاسلام گفت: که ابراهیم مولد گوید: که براس العین بودم در مسجد بابوبکر کتانی و با شیخ بوحفص گیلی جوانی درامد محترق گفت: تیراللّه چه بود؟ شیخ بوحفص گفت: تیراللّه نظر او بود. گفت: نشان او بدل چه بود؟ گفت: اذا تجلی لشیء خشع له ورق، یا گفت:ودن آن جوان نفس برزد و بیفتاد، گوئی هرگز زنده نبود
شیخ الاسلام گفت: که ان جوان محنتی داشت از دیدار، محنت شنودن قرآن پیوست، طاقت نداشت و برفت.
شیخ الاسلام گفت: کی رهی میسوزی که من نظارهٔ دوست. ار ترا صبر صفت است، مرا بیقراری خوست.
ماذا ترون رمیاً عاش منآمد