از قدیمان مشایخ عراقست مسافر بوده، ذوالنون مصری٭ دیده بود، و جز ازو. شیخ الاسلام گفت: که ویرا هفتاد و چهار حج آرند، وقت حج کرده بود، با خود میگفت بتأسف: که میشوی، و میآئی، نه دل و نه وقت، من خود درچهام؟ آن شب حق تعالی را بخواب دید، ویرا گفت: پسر موفق نوبخانه خوانی. ورای کسی را کش نخواهی؟ گر من ترا نمیخواهید نمیخوانید و نمیآرید. وقتی حج بکرد و گفت: خداوندا! این حج من آنکس را، که خواست که حج کند و نمیتوانست. آن شب حق تعالی را بخواب دید، ویرا گفت: «پسر» موفق! برمن سخاوت کنی گواه باش! من امروز هر که شهادت گوی از مشرق تا مغرب همه را بیامرزیدم، و هر یکی را حجی بنوشتم.
شیخ الاسلام گفت: که علی بن الموفق گفت: که خداوندا! اگر من ترا از بیم دوزخ میپرستم، در دوزخم فرو دار، و اگر بامید بهشت میپرستم، هرگز در آنجا جای مده و فرو میار، و اگر بمهر میپرستم یک دیدار بنمای و پس آن هر چه خواهی کن