کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دیده سرگردان و نور دیده دایم در نظر

    چشم در منظور ناظر لیک از وی بیخبر

    گرچه عالم را بچشم دوست بیند دیده لیک

    از بصر پنهان بود پیوسته آن نور بصر

    دل بسان کوی سرگردان و غافل زان که او

    وز خم چوگان زلف دوست باشد مستقر

    نیست بیرون از خم چوگان زلفش یکزمان

    دل که چون گوئی همیگردد در این میدان پسر

    من نمیدان که عالم چیست یا خود کیست این

    عقل و نفس و جسم و چرخش خوانی و شمس و قمر

    با همه سرگشتگی و جنبش و نور و صفات

    بیخبر گردون و ز گردون ماه از هر خور ز خور

    ایدل ار خواهی بببینی دلبران را عیان

    پاک و صافی ساز خود را آنگهی در خود نگر

    در صفای خویشتن باید رخ دلدار دید

    زانکه تو آیینه و دوست در تو جلوه گر

    چونکه مطلوب تو از تو نیست بیرون بعد ازین

    مغربی در خویشتن باید ترا کردن سفر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha