به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ای مرکز یأس و نارسایی!
ای محور فقر و بینوایی!
تا چند کرخت و سرد و بیجان،
چون پیکر خشک مومیایی؟
ننگ است به بازوی توانا
آویخته کاسهٔ گدایی
مرگ است رهین بخت بودن
با اینهمه شور کدخدایی
ای خفته به بستر مذلت!
بشنو سخنی ز اینفدایی:
برخیز ز خواب مرگ برخیز
برخیز و به حادثات بستیز
ای بیخبر از رموز هستی!
افتاده به دام خودپرستی
صد بار به سنگ ناامیدی
پیمانهٔ آرزو شکستی
بگذار ز بادهٔ تغافل
سرشاری و بیخودیّ و مستی
از جهل محیط زندگانی است
کانون فساد و مهدِ پستی
ای بستری ستم! خدا را
شد قافله، محملی نبستی
ای مأمن آرزو و آمال!
تا کی به سُم زمانه پامال؟
اینسان که تویی ندیده دوران
بیچاره و بینوا و بیحال
بودی چو عقاب و آسمان ریخت
در کنج قفس تو را پر و بال
آخر چه شد آن جهانگشایی
آن عصر پُر از شکوه و اجلال؟
تا عظْمتِ پار بازگردد
زین بعد فرو گذار اهمال
ای دوست! جهان نه جای خواب است
هستی همه رهنِ اضطراب است
از بهر زمین فلک کند کار
گل حاصل زحمت سحاب است
هر کس ره ارتقا بپوید
هر ذره به فکر آفتاب است
قانون تکامل است جاری
بنگر به جهان چه انقلاب است
آخر تو چرا نجنبی از جا
تا کی اثر تو در حجاب است
امروز زمان، زمان کار است
آسوده کسی که بیقرار است
خشتی که به دست عشق مانند
شالودهٔ کاخ افتخار است
آن سر که ز فکر خلق عاری است
شایستهٔ حلقههای دار است
از سنگ ستم شکسته بهتر
آندل که به سینه بیشرار است
منشین، به امیدِ غیر زین بیش
میهن به ره تو انتظار است
کابل بهار ١۳۳۵
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.