شب را به زیر سرخ پر خویش میکشم
در من هراس نیست ز سردیّ و تیرگی
من از سپیدههای دروغین مشوّشم »
در ما هراس نیست ز سردیّ و تیرگی
ما از سپیدههای دروغین گذشتهایم.
با بال شعلههای فروزان انقلاب
تا قلههای سرکش اوج زمانهها
در بیکران سبز پهن دشت آسمان
بر شاخسار جنگل خورشید مینهیم.
با بال شعلهپرور موج ترانهها
از شاخسار جنگل خورشید بر زمین
بهر زمینیانِ فسونگشتهٔ اسیر –
در بند روسپیِّ سیهکار شهر شب
چون کهکشان به جانب خورشید میکشیم.
در ما هراس نیست ز سردیّ و تیرگی
ما از سپیدههای دروغین گذشتهایم.