نفرین به شهر خستهٔ تاریکی
نفرین به روح تیرهٔ دیو سیاهکار!
نفرین به شب به جلوهگه بوم لاشخوار
نفرین به رای دوزخی رهزنان شب-
بس خونها که ریخته از دشمنان شب
ای رهزن سیاه دل اهریمن آرزو!
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم.
نفرین به جغد پیر بر اینقلعهٔ کهن
هر قدر شب سیاهتر، او تیرهکارتر
چشمان خونگرفتهٔ او شعلهبارتر
من پیک صبح روشنم و جلوهٔ سحر
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
ای پردهپوش وحشت زندان ایندیار!
من سیل سرکشم که شب و روز میروم-
غرّان و تند و سدشکن و کوهتاز و مست
دژبان و دژ و هستی دژخیم اینحصار-
در کام موجهای خروشان فرو برم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم
فردای پُر فروغ که خورشیدِ شرقزاد
بر غرب روی تابد و شبها سحر شود،
بر جای برج و بارهٔ ویرانههای شب،
منهم جهان خویشتن آباد میکنم
خود را ز بند شوم تو آزاد میکنم
من با تو و نظام سیاه تو دشمنم