بر اخترم به دیدهٔ آلوده ننگری
کاندر نگاه روشن صافی سرشتهای.
پاکیزهگوهری که ز چشم فرشتهای
بر برگهای گلشن قدس اوفتادهاست.
لوث نگاه اهرمنان سیهدرون
هرگز غبار دیدهٔ پاکان نمیشود
در تیرهشب ز قافله پنهان نمیشود
چون شعلهٔ حسد به دل مردِ بدنهاد.
من آنستارهام که گریزد ز نور من
اشباح رهزنان سیهدل به تیرگی
بر شبروان بادیه یابند چیرگی
لیکن نمیرسند به اینکورهره گهی!
دل را بری ز لوث گمان دار کاینگنه
تا حشر ننگ هستی ارباب تهمت است
نور چراغ سینهٔ من از محبت است
وین شعله افتخار وجود ابوالبشر!