ای جلوهٔ جان هنر ای حُسن فریبا
رؤیای درخشان منی در دل شبها
اینشعر دلانگیز بهیننغمهٔ جان است
تفسیر مِهینخواستهٔ قلب جوان است
فریاد غریقی است ز امواج تمنا.
ای کوکب رخشندهام، ای دُختر خورشید
مهر تو در اندیشهٔ من پرتو جاوید
کز جلوه روانتاب کند ساغر دلها.
آغاز بهاران و سر صخرهٔ کهسار
پیمان تو و خاطرهٔ بوسهٔ سرشار
کز جای قدمهای تو سر برزده آنجا
یادی است که هرگز نتوان کرد فراموش
روزی کنم آن صخرهٔ زیبا همه گلپوش
کآن وعده به جا گردد و باشی به بر ما.
فریاد از آن لحظه که مانَد همه بر جای
آن کوه و همان منظره وآن سنگ گرانپای
ما را نکنی یاد و گزینی دگری را.