آنانکه در صراط صعود ولایتند
از حق نزول کرده و بر خلق آیتند
رایت زدند بر ز بر بام امر و خلق
در خطه امارتشان زیر رایتند
کونین در تغیر و مستان جام عشق
در کوی میفروش بظل حمایتند
مفتی کند روایت و در راه کوی فقر
واماندگان قافله اهل درایتند
در پیشگاه عشق گدایان ره نشین
صاحب سریر دولت بدوند و غایتند
در بحر موج خیز فنا کشتی نجات
بر آسمان فقر نجوم هدایتند
معشوق در نهایت حسنست و در خفاست
با آنکه عاشقان رخش بی نهایتند
گر غیر روی یار ببینند در وجود
اهل شهود در خور جرم و خیانتند
قومی که رسته اند ز وهم و خیال نفس
در بارگاه عقل امیر کفایتند
بگذشته از تقید جانند و قید جسم
وارسته از تعین شکر و شکایتند
ای دل ز اهل مدرسه بگریز کاین گروه
مخدوم بنده اند ولی بی عنایتند
در آستان میکده فقر خاک باش
ای تشنه لب که دردکشان در سقایتند
ما محرم معاینه و همرهان هنوز
در پرده حدیث و حجاب روایتند
این سبطیان سر زده از موسی کمال
از نیل رسته اند و بتیه غوایتند
جمعی که خوانده درس دل از مدرس صفا
در شارع حقیقت شرع ولایتند