بتیره شب نظر آفتاب می بینم
رخ تو مینگرم یا که خواب می بینم
بغیر نقش خط از روی آبدار تو من
خط دو کون چو نقش بر آب می بینم
خراب عشق توام ورنه در عمارت خویش
بنای کون و مکان را خراب می بینم
نظر نداشتی ای آنکه گفتی از سر زلف
جمال شاهد جان در حجاب می بینم
تو طره مینگری من ز طره طلعت دوست
تو ابر تیره و من آفتاب می بینم
نه تاب هر نظرست این فروغ و تابش روی
که من در آن سر زلف بتاب می بینم
بچشم باز من آنروی را چو بیضه نور
عیان ز موی چو پر غراب می بینم
شتاب گیر دلا وصل اوست حاصل عمر
که عمر را بروش در شتاب می بینم
کتاب عشق ز من جو که من ز خشت سیاه
بیاض صفحه سر کتاب می بینم
پیاده ئی تو ز من پرس راه وادی عشق
که خون راهروان تا رکاب می بینم
صفای سرم و خود را بیمن همت پیر
بقصر خسرو مالک رقاب می بینم