بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه
آن نبودست که گویند بقله الحرمه
دارم از مهر تو گه روشن و گه تیره دو چشم
تا سر زلف سیه داری و رخسار چو مه
چون روی تشنه دلا جانب سیمین ذقنان
پای بیرون منه از ره که بیفتی در چه
باش تا نغمه نی گوش کنیم ای صوفی
چند بانگ نو و فریاد تو الله الله
لاف زد گل بتن نازک تو زیر قبا
خواست عذر گنهش لاله و برداشت کله
ای خوش آن دم که ببوسیدن رخسار و لبت
شمع بنشانم و پیش تو نشیئم آنگه
گفته های تو که با آن زده سکه کمال
هفت هفت است ولی چون زر خاص ده ده