با تو ه را نمی رسد دعوی
شاهدند آن دو رخ برینه معنی
گر بدیدی ز دور سرو تو حور
ننشستی به سایه طوبی
مانده برمیم آن دهان حیران
چشم نظارگی چو دیده هی
ب گفتمش در جواب کشتن ما
نی نوشتی به غمزه گفت که نی
ایرا نیست عاشق کشی روا چه کنم
چشم معشوق میدهد فتوی
خون مجنون سوخته است آن زلف
که در آمد بگردن لیلی
آه از آن دانه های خال کمال
که زد آتش بخرمن نقوی