عاشقم عاشق برویت گر نمی دانی بدان !
سوختم در آرزویت گر نمی دانی بدان
با همه زنجیر و بند و حیله و مكر رقیب
خواهم آمد من به آوی اتگر نمی دانی بدان
مشنو از بدگو سخن من سست پیمان نیستم
هستم اندر جستجویت گر نمی دانی بدان
گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من
زنده میگردم به بویت گر نمی دانی بدان
اینكه دل جای دگر غیر از سر آویت نرفت
بسته آنرا تار مویت گر نمی دانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد یا حسد کورش کند
بوسه خواهم زد به رویت گر نمی دانی بدان
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست ؟
عاشق روی نكویت گر نمی دانی بدان ؟
اسلامبول 1920