عاشق شده ام، گناهم این است
درد دل بی پناهم این است.
صف بسته همیشه گرد من غم؛
من شاه غمم، سپاهم این است.
جز درد، نروید از گل من؛
من باغ غمم، گیاهم این است.
جوشد سر و خون به دل زند موج؛
من بحر غمم، رفاهم این است.
سنگ از نفسم، چو یخ شود آب،
در سینۀ تفته آهم این است.
شد موی سرم به رنگ کافور؛
پایان شب سیاهم این است.
با مرگ همیشه می ستیزم؛
در زنده دلی گواهم این است.
بارد ز ره وفا اگر تیر،
واپس نروم، که راهم این است
ستالین آباد، (شهر دوشنبه ) فوریۀ ۱۹۳۹