ز جان هم پیشتر، بر لب به استقبال یار آمد،
نگه کن، این دل بیکاره، آخر چون به کار آمد!
بخندد دل، برقصد جان، که «باکی»شد به من مهمان،
چه باکی دیگر از دشمن،- به پیشم دوستدار آمد!
کتابی چون چمن، آورد از گل های طبع خود،
به ماه تیر، از آن، در خانۀ ما نوبهار آمد.
سزد، ما، خوشه چینان، پرهنر میراب، خوانیمش؛
که نوک خامه اش، کشت سخن را آبیار آمد.
به وی بارید و تابید، ابر لطف و نور مهر او،
چنین، گر میوۀ طبعم به وصفش آبدار آمد.
ندارد ارزش درهم، کلام من در این عالم،
ولی بهتر شد از درهم، چو بهر او نثار آمد.
خوشا و خُرَما گلزار شورا - کشور ازبک،
که هر صاحب سخن در سایۀ آن، بختیار آمد