دست نه بر سرم که تب دارم،
تب عشق تو روز و شب دارم.
یا بران یا خموش کن دل را،
شب وصل است، با تو گپ دارم.
تو مرا می زنی و دل شاد است؛
من از این کار دل عجب دارم.
من وفا پیشه ام، ولی چه کنم،
طالع نحس، در عقب دارم.
دائماً روی تو به خانۀ چشم،
روز و شب نام تو به لب دارم.
دست، هرگز ز دامنت نکشم
تا که خون و رگ و عصب دارم.
نروم هیچ جا ز درگه دوست،
من از این خانه، جان طلب دارم.
افتخارم به عشق و آزادی است؛
من از این خاندان نسب دارم.
در دیار وفا، چو لاهوتی،
من دلیرم، چنین لقب دارم
مسکو، اوت ۱۹۳۵