آتش اگرچه سوخت تن ناتوان من،
گل کرد عشق و ماند به عالم نشان من.
گردد کهن زمانه و خامش نمی شود
آن شعله ها که جسته برون از دهان من.
تاریخ جنگ رنجبران را برو بخوان،
خواهی اگر خبر شوی از داستان من.
بسته است تا دهان مرا مادرم ز شیر
پیوسته دست رنجبری، داده نان من.
در جبهۀ مبارزه عمرم تمام شد؛
دوران تیغ و آتش و خون بد زمان من.
سر داده ام به تودۀ زحمت، از آن سبب
سوگند می خورند رفیقان به جان من.
قبر از برای من چه ضرور است، چون بود
دل های پاک فعله و دهقان، مکان من.
خود اینکه سوختم ننمودم شکایتی،
کافی بود به راه وفا امتحان من.
انصاف نیست، مرده مخوانم، که زنده است
پیغام من به ملت شیرین زبان من
مسکو، فوریۀ ۱۹۳۰