جان می دهد به من، جان...آواز را ببینید!
دل می رباید از من، دل...ناز را ببینید!
چشمش چو بر من افتد،دل را کند ز سینه.
سیمرغ می کند صید،شهباز را ببینید!
تا هر نفس به نوعی سازد مرا پریشان،
دم می دمد چو جادو،دمساز را ببینید!
از آشیان سینه یکسر کبوتر دل
در دام زلفش افتد،پرواز را ببینید!
دل مرده چون شوم من،با یک تبسم از نو
دل زنده ام نماید؛اعجاز را ببینید!
عشق جوان به میدان دل می برد ز پیران؛
تا چون شود سرانجام،آغاز را ببینید
مسکو، فوریۀ ۱۹۳۹