کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن

    گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن

    عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه

    زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن

    عالمی از عشقت ای بت سنگ بر سر می‌زنند

    زینهار ای سیم‌گون گوی گریبان درفکن

    نیکوان خلد بالای سرت نظاره‌اند

    یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن

    تن که باشد تا به خون او کنی آلوده تیغ

    زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن

    کفر و ایمان را بهم صلح است خیز از زلف و رخ

    فتنه‌ای ساز و میان کفر وایمان درفکن

    آخر ای خورشید خوبان مر تو را رخصت که داد

    کز خراسان اندرآ، شوری به شروان درفکن

    شاید ار سرنامهٔ وصل تو نام دیگر است

    مردمی کن نام خاقانی به پایان درفکن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha