خاقانی شروانی
غزلیات
غزل شماره ۲۷۹: رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن عالمی از عشقت ای بت سنگ بر سر می زنند زینهار ای سیم گون گوی گریبان درفکن نیکوان خلد بالای سرت نظاره اند یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن تن که باشد تا به خون او کنی آلوده تیغ زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن کفر و ایمان را بهم صلح است خیز از زلف و رخ فتنه ای ساز و میان کفر وایمان درفکن آخر ای خورشید خوبان مر تو را رخصت که داد کز خراسان اندرآ، شوری به شروان درفکن شاید ار سرنامهٔ وصل تو نام دیگر است مردمی کن نام خاقانی به پایان درفکن خاقانی شروانی