کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در حال خیاط زمین ببوسید گفت: ای ملک، آنچه به من گذشته عجبتر از حدیث یاران است و آن این است که من پیش از آنکه احدب را ببینم، به خانه یکی از خیاطها مهمان بودم و از خداوندان صنایع همه کس در آنجا بودند. هنگام بر آمدن آفتاب خوان گسترده خوردنی حاضر آوردند. هنوز دست به طعام نبرده بودیم که میزبان، جوانی ماهروی و نیکوشمایل را که جامه ای بس فاخر در بر داشت به مجلس آورد و آن جوان را هر عضوی از عضو دیگر خوبتر بود، مگر اینکه پایش لنگ بود. پس بر ما سلام داد و ما رد سلام کرده بر پای خاستیم. چون جوان خواست بنشیند، مرد دلاکی را که در میان آن جماعت بود، بدید. ننشست و خواست بازگردد. ما نگذاشتیم و میزبان به نشستن سوگندش داد و سبب بازگشتنش بپرسید. جوان گفت: راه بر من مگیرید و مرا نیازارید، سبب بازگشتن من، این مرد دلاک است. چون میزبان این بشنید، عجب آمدش که این جوان از اهل بغداد است چگونه در این شهر از دلاکی پریشان خاطر گردیده. آنگاه حاضران روی به آن جوان آورده حکایت باز پرسیدند و از سبب نفرت او از دلاک حیران شدند. گفت: ای جماعت، مرا با او در بغداد حکایتی غریب روی داده و سبب لنگی پای من هم اوست و من سوگند یاد کرده ام که در هر جا که او نشیند ننشینم و در هر شهری که او باشد نباشم. چون او به بغداد اندر بود من از آنجا به در شدم و در این شهر جا گرفتم، اکنون که بدانستم او در این شهر است من امشب از این شهر خواهم رفت. ما چون این حدیث بشنیدیم او را سوگند دادیم که حکایت باز گوید. دیدیم که گونه دلاک زرد شد.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha