کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    اما برادر اعرجم در بغداد خیاطی داشت و دکان از مردی توانگر کرایه کرده بود و آن مرد خانه ای در پهلوی دکان داشت و به نزدیک خانه او را آسیایی بود.

     

    روزی برادر اعرجم در دکان نشسته خیاطی می کرد. وقتی سر برداشت زنی را دید که از منظره خانه سر به در آورده به مردم نظاره میکند. چون برادرم او را بدید بی اختیار دست از کار کشیده تا شام بیکار نشست.

     

    دگر روز، بامدادان دکان بگشود و به خیاطی بنشست. ولی سوزنی می دوخت و نگاهی به سوی غرفه می کرد که شاید آن ماهروی را باز بیند و تا پسین، مقدار یک درم کار نکرد و دیرگاهی او را کار چنین بود تا اینکه خداوند خانه روزی متاعی به نزد برادر من آورد و گفت: این را ببر و بدوز. برادرم منت پذیر شد و تا شام همی برید و همی دوخت. آنگاه خداوند خانه از اجرت خیاطی اش باز پرسید. برادرم سخنی نگفت و حال آنکه گرسنه بود و درمی نداشت و تا سه روز رنج می برد تا اینکه خیاطی جامه های خداوند خانه را به انجام رسانیده نزد ایشان برد و زن به شوهر خود از میل خیاط بر او آگاهی داده بود. و زن و شوهر با هم یکدله گشته بودند که آنچه جامه داشته باشند بی اجرت به برادر من بدهند بدوزد و او را مسخره کنند. چون برادرم خیاطت ایشان به انجام رسانید، ایشان حیلتی ساختند و کنیزی را به برادر من کابین کردند و شبی که می خواستند برادر مرا نزد کنیز برند با او گفتند: امشب در همین آسیا بخواب که مصلحت در این است.برادرم گمان کرد که ایشان قصد صحیحی دارند، پس تنها در آسیا بخسبید.

     

    پاسی از شب رفته بود که آسیابان درآمد. چون او را در آنجا یافت به جای گاو به آسیاش بست. چون نزدیک صبح شد، شوهر زن بیامد. دید که آسیابان او را به آسیا بسته تازیانه اش میزند و او آسیا همی گرداند. شوهر زن بازگشت و هنگام برآمدن آفتاب کنیزی که بر وی تزویج کرده بودند به آسیا در آمد و او را از آسیا خلاص کرد و گفت: به من و خاتون بسی دشوار شد که شنیدیم بر تو این ماجرا رفته. و او را از بس زده و

    دور آسیا گردانده بودند، زبان پاسخ نداشت.

    چون برادرم به منزل بازگشت آن شیخ که کنیز را بر وی عقد کرده بود نزد او شد و سلام و مبارکباد کرد و گفت: خوش باد بر تو بوس و کنار عروس. برادرم گفت: خدا دروغگو را میامرزاد. ای مزور، نیامده ای مگر اینکه مرا ببری و به آسیا ببندی. شیخ گفت: این سخنان چیست؟ حکایت با من بازگو. برادرم ماجرا با وی بازگفت. شیخ گفت: ستاره تو با ستاره زن موافق نیامده ولی اگر من بخواهم می توانم که عقد ترا دگرگونه بکنم تا ستاره ات با زن موافق آید. برادرم گفت: دیگر چه حیلت داری که به کار بری؟ من از زن گرفتن درگذشتم.

    پس از آن برادرم به دکان آمده چشم به راه بود که کاری به هم رسد و از مزد آن، قیمت نانی پدید آید که ناگاه خاتون با کنیزک حیله ای ساخته، کنیز را پیش او فرستاد. کنیز پیش او آمده گفت: خاتون به تو مشتاق است و از بهر دیدن جمال تو در منظره نشسته. برادرم نگاه کرد دید که خاتون در منظره نشسته گریان گریان میگوید که چرا پیوند بریدی و عهد شکستی:

    به آخر دوستی نتوان بریدن

    به اول خود نمی بایست پیوست

    برادرم پاسخ نگفت. زن سوگند یاد کرد که آنچه در آسیا به تو رسیده مرا از آن آگاهی نبوده. برادرم دوباره فریب خورده شیفته او گشت و ملالتش رفع شد و با وی سخن گفت. چون زن از منظره سر باز کشید برادرم به خیاطت بپرداخت. ساعتی دیگر کنیز نزد وی آمد و گفت: خاتون ترا سلام رسانید و گفت که شوهرم قصد کرده که امشب در خانه یکی از یاران خود به روز آورد، تو نیز نزد من آی که امشب به عیش و شادی به روز آوریم و زن را با شوهر خدعتی در میان بود، ولی برادرم نمی دانست.

    چون هنگام شام شد کنیز باز آمده برادرم را نزد خاتون برد. خاتون گفت: بسی آرزومند تو بودم. برادرم گفت: پیش از همه کارها مرا به بوسه ای بنواز. هنوز سخن او به انجام نرسیده بود که شوهر زن در آمد و برادرم را بگرفت. خواست که به سوی شحنه اش برد. بیچاره تضرع کرده بنالید. ولی نالیدنش سودی نبخشید و او را به خانه شحنه برد. نخست با تازیانه تنش را فگار کردند. پس از آن بر اشترش بنشاندند و کوچه به کوچه بگرداندند و ندا در دادند که هر کس پیش زن بیگانگان رود پاداش وی همین است. در آن حالت از اشتر بیفتاد و پایش بشکست. پس از آن شحنه از شهر بیرونش کرد و او نمی دانست به کدام سو رود. من در خشم شده خود را به وی رساندم و او را به خانه خویش آورده تا امروز نان و جامه به او می دهم.

    خلیفه از سخن من بخندید و با من گفت: احسنت. گفتم: من این تحسین از تو قبول نمیکنم مگر اینکه گوش به من بداری تا حکایت پنج برادر دیگر را با تو بگویم و گمان مکن که من بیهده گو و سخن درازم. خلیفه گفت: ماجرای برادران بازگو و آن دُرها را آویزه گوش ما گردان.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha