کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع

    من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع

    رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند

    چاره‌ای اکنون به جز مردن نمی‌دانم چو شمع

    می‌دهم سررشته خود را به دست دوست باز

    گر چه خواهد کشت می‌دانم به پایانم چو شمع

    آبم از سر درگذشت و من به اشک آتشین

    سرگذشت خود همه شب باز می‌دانم چو شمع

    دامنت خواهم گرفت امشب چو مجمر ور به من

    بر فشانی آستین من جان بر افشانم چو شمع

    بند بر پای و رسن در گردن خود کرده‌ام

    گر بخواهی کشتنم برخیز و بنشانم چو شمع

    گر سرم برداری از تن سر نگردانم ز حکم

    ور نهی بر پای بندم بند فرمانم چو شمع

    احتراز از دود من می‌کن که هر شب تا به روز

    در بن محراب‌ها سوزان و گریانم چو شمع

    رحمتی آخر که من می‌میرم و بر سر مرا

    نیست دلسوزی به غیر از دشمن جانم چو شمع

    مدعی گوید که سلمان او تو را دم می‌دهد

    گو دمم می‌ده که من خود مرده آنم چو شمع

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha