کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ببرد خنجر خسرو قرار از آتش و آب

    اگر چه دارد رنگ و نگار از آتش و آب

    چو آب و آتش نرمست و تیز نیست شگفت

    از آن که بودش پروردگار از آتش و آب

    گرفت از آب صفاور بود از آتش نور

    چو آبدار شد و تابدار از آتش و آب

    کند چو آتش و آب آب و آتش اندر زخم

    اگر مخالف سازد حصار از آتش و آب

    در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام

    برون نیامد جز کامکار از آتش و آب

    همی قرار نیابد چو آب و آتش از آن

    که هست گوهر آن بی قرار از آتش و آب

    به زخم گرم کند سرد شخص دشمن از آنک

    مرکبست چو طبع بهار از آتش و آب

    در آب و آتش نیرنگ ها نماید صعب

    چو ساحران به کف شهریار از آتش و آب

    سر سلاطین مسعود کآفرید و سرشت

    شکوه هیبت او کردگار از آتش و آب

    علاء دولت و دین خسروی که حشمت او

    ستد به قوت عدل اقتدار از آتش و آب

    به پیش گنجش مفلس بود جهان غنی

    اگر چه باشد پیشش بسیار از آتش و آب

    هراس و هیبتش از بهر حبس فتنه همی

    کنند حصنی سقف و جدار از آتش و آب

    شکوه او به امارت اگر درآرد سر

    بودش رای زن و کاردار از آتش و آب

    خیال جان بداندیش چون بر او گذرد

    به پیشش آرد نزل و نزار از آتش و آب

    وگر شوند به بیداری آب و آتش مست

    برد مهابت دادش خمار از آتش و آب

    ز گرم و سرد جهان رأی او برون آمد

    زدوده ذات چو زر عیار از آتش و آب

    خدایگانا در موقف مظالم تو

    کند زمانه شعار و دثار از آتش و آب

    صلابت تو نگردد ضعیف از آفت و شور

    سیاست تو نگردد فگار از آتش و آب

    عزیمت تو دو رگ دارد از شتاب و درنگ

    چنانکه داشت دو رنگ ذوالفقار از آتش و آب

    مثال حزم تو را دست و پای از آهن و سنگ

    لباس عزم تو را پود و تار از آتش و آب

    ز مهر و کین تو ای کوه کین و مهر جهان

    توانگر آمد چون کوهسار از آتش و آب

    به بزم و رزم تو شاید که زاید و خیزد

    ز خشم عفو تو سیل و غبار از آتش و آب

    به جان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت

    که یافتست به جان زینهار از آتش و آب

    چو رزمگه راتف و سرشگ حمله و خوی

    کند چو دوزخ و دریا کنار آتش و آب

    به مرغزار قضا از درخت بأس و عمل

    دو شاخ طرفه دمد برگ و بار از آتش و آب

    مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد

    دو جامه پوشد ناچار و چار از آتش و آب

    چو آب و آتش درهم جهند خوف و رجا

    چو دود ابر برآید سوار از آتش و آب

    تو حمله آری چو آب و آتش از چپ و راست

    به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب

    نه آب گیرد موج نه آتش آرد جوش

    چو تو برون گذری بادوار از آتش و آب

    خلیل آتش کوبی کلیم آب نورد

    چه باک داری در کارزار آتش و آب

    زمین و که را پیرار لشگر تو به هند

    کشید و بست بساط و ازار از آتش و آب

    نصیب آتش و آبش دو ساله داد امسال

    که تو نصیب ندادیش پار از آتش و آب

    به یک غزات که کردی و هم کنی صد سال

    گرفت بقعه کفر اعتبار از آتش و آب

    چو بانگ موکب تو بر بساط غزو بخاست

    نداد گنج همه گنگبار از آتش و آب

    همی گذشتند اندر مصاف هایل تو

    یلان چون سپر جان سپار از آتش و آب

    ندید ملتی سودی ز باد پیمودن

    نیافت نیز ره آن خاکسار از آتش و آب

    بماند عاجز و حیران که شد زمین و هوا

    به چشمش اندر چون قیر و قار از آتش و آب

    سپاه تو ز پس و او در آب گنگ از پیش

    به حرق و غرق چنین شد شمار از آتش و آب

    به پیل و مال تو امسال ازو مشو راضی

    هلاک بر تن و جانش ببار از آتش و آب

    فدای جان و تنش کرد پیل و مال چو دید

    چنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب

    به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشگر

    نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب

    مدان گر آب در آتش قرار خواهد جست

    برهمن است و نجوید قرار از آتش و آب

    طریق برهمنان دیده ای که چون باشد

    زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب

    در آب و آتش جان و روان دهند به طبع

    بلی کنند همه افتخار از آتش و آب

    چو شیر و مار برو زن سپه به رویش آر

    به چنگ شیر و به دندان مار از آتش و آب

    چو همتت همه غزو است و مانعی نبود

    وگر چو موج زند رهگذار از آتش و آب

    نه دیر زود شود همچو بقعه قنوج

    بنای بتکده قندهار از آتش و آب

    بر آب و آتش حکم تو جایز و جاریست

    سپاه را مددکاری آر از آتش و آب

    تو را چو آب و چو آتش مطیع و منقادند

    چو شد سپاهی دیگر بدار از آتش و آب

    زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ

    بود سپاه تو را دستیار از آتش و آب

    تو را به میمنه و میسره روان گردد

    دو خیل دل شکر جانشکار از آتش و آب

    بکش به گرد معادی دین سکندر وار

    بزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب

    که دشمن تو چو برگشت ره فرو بندد

    برو چو کوه یمین و یسار از آتش و آب

    چو آب و آتش باشد ز لشکر تو دو فوج

    دو صف طرازد هر مرغزار از آتش و آب

    بر آن سپاه که بدخواه دولت تو بود

    برند حیله حباب و شرار از آتش و آب

    زدم ز دانش رائی و گر نخواهی تو

    نکو برآیدت این شغل و کار از آتش و آب

    ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد

    که داشته است همه ساله عار از آتش و آب

    نگنجد اندر طبعش که هیچ وقت او را

    به هیچ کار بود پیشکار از آتش و آب

    تو معجز ملکانی و هست رای تو را

    به ملک معجزه بی شمار از آتش و آب

    اگر گسسته شود مهرت از مدار فلک

    شود گسسته فلک را مدار از آتش و آب

    وگر گذاری ناگه بر آب و آتش تیغ

    چه ناله ها شنوی زارزار از آتش و آب

    تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم

    خلد عدوی تو را خارخار از آتش و آب

    خدای خط تو صد ساله ملک داد آن روز

    که جوش کرد همه شابهار از آتش و آب

    عقار خواه خوش لعل جام با ممزوج

    که سست گردد طبع عقار از آتش و آب

    ز می گساری مه پیکری که گویی هست

    بدیع صورت آن میگسار از آتش و آب

    همیشه تا به جهان اقتضای طبع آن است

    که گرم و سرد برآید بخار از آتش و آب

    بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم

    مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب

    نتیجه ای است ز طبع این قصیده اندر وی

    لطیف معنی یابی هزار آتش و آب

    چو آب و آتش گیتی نماند ای عجبی

    بماند خواهد این یادگار از آتش و آب

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha