کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نشسته ام ز قدم تا سر اندر آتش و آب

    توان نشستن ساکن چنین در آتش و آب

    همی نخسبم شبها و چون تواند خفت

    کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب

    همه بکردم هر حیلتی که دانستم

    مرا نشد ز دل و دیده کمتر آتش و آب

    ز آب عارض دارد بتم ز آتش رخ

    نه بس شگفت بود بر صنوبر آتش و آب

    بدیع و نغز برآراسته است چهره او

    به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب

    چو آب و آتش راند سخن به صلح و به جنگ

    چگونه گنجدش اندر دو شکر آتش و آب

    نبست صورت ما به جمال صورت او

    نشد پدید که گردد مصور آتش و آب

    نکرد یاد من و یادگار داد مرا

    خیال آن صنم ماه منظر آتش و آب

    برفت یارم و من ماندم و برفت و بماند

    ز رنج در دل و از درد در بر آتش و آب

    بسا شبا که در او رشک برد و رنگ آورد

    ز گونه می و از لون ساغر آتش و آب

    نشستم و ز دل و چشم خویش بنشاندم

    به وصل آن بت دلجوی دلبر آتش و آب

    بسا فراوان روزا که از سراب و سموم

    گرفت روی همه دشت یکسر آتش و آب

    بخواست جست ز من عقل و هوش چو در من جست

    ز چپ و راست چو برق و چو صرصر آتش و آب

    در آب و آتش راندم همی و گشت مرا

    به مدح شاه چو دیبای ششتر آتش و آب

    علاء دولت مسعود کار و نهیش را

    مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب

    سپهر قوت شاهی که سهم و صولت او

    همی فشاند بر چرخ و اختر و آتش و آب

    زدوده تیغش بارید بر نواحی کفر

    چو تیغ حیدر بر حصن خیبر آتش و آب

    نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک

    نبست هرگز راه سکندر آتش و آب

    چو خاک میدان گیرد ز باد حمله سخت

    به زخم صاعقه انگیز خنجر آتش و آب

    ز باد خاک در آمیخته برون نگرد

    سوار جنگی بیند برابر آتش و آب

    سبک زبانه زد ناگه و ستونه کند

    ز تیغ و نیزه سلطان صفدر آتش و آب

    به دست گوهربارش در آب و آتش رزم

    کشیده گوهرداری به گوهر آتش و آب

    شرار موجش باشد بر آسمان و زمین

    که درد و حدش گشتست مضمر آتش و آب

    نگاه کرد نیارند چون برانگیزد

    در آن تناور کوه تکاور آتش و آب

    به حمله بندد بر شور و فتنه راه گذر

    به تیغ بارد بر درع و مغفر آتش و آب

    چو مار افعی بر خویشتن همی پیچید

    ز بیم ضربت آن مار پیکر آتش و آب

    شها چو آید دریای کینه تو به جوش

    ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب

    ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد

    بخیزد از دل و چشم غضنفر آتش و آب

    اگر به خشم نهیب تو بر جهان نگرد

    شود مسلط بر هفت کشور آتش و آب

    ز عنف و لطف خصال تو خواستند مدد

    بلی دگر نه بماندندی ابتر آتش و آب

    به طوع خدمت شمشیر و حربه تو کنند

    اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب

    چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی

    روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب

    اگر کژ افتد رهبر ز راه درماند

    شوند پیش سپاه تو رهبر آتش و آب

    تو را به هر جا فرمان برند و مأمورند

    اگر چه دارند اقدام منکر آتش و آب

    مثل ز باختر و خاور ار بجوییشان

    دوند پست کنان کوه و کر در آتش و آب

    وگر مخالف حصنی کشد ز آهن و سنگ

    بر او تگ آرند از روزن و در آتش و آب

    اگر به ضد تو شاهی رسد به افسر و تخت

    کنندش زیر و زبر تخت و افسر آتش و آب

    وگر بنام عدوی تو هیچ خطبه کنند

    ز چپ و راست درافتد به منبر آتش و آب

    وگر ز خدمت تو سرکشی بتابد سر

    ز هر سوییش درآید چو چنبر آتش و آب

    تبارک الله سلطان امر و نهی تو را

    چگونه تابع و رامند بنگر آتش و آب

    به چین و روم گذر کرد هیبت تو گرفت

    دماغ و دیده فغفور و قیصر آتش و آب

    بر آن سپه که کشد دشمن تو حمله برند

    ز شرق باختر و حد خاور آتش و آب

    در آب و آتش چون بنگریست حشمت تو

    به چشمش آمد سست و محقر آتش و آب

    ز مهر و کین تو روزی دو نکته بستیدند

    ز لفظ نظم نکردند باور آتش و آب

    خیال خشم تو ناگاه خویشتن بنمود

    فتاد لرزه چو دیوانگان بر آتش و آب

    ز رفعت کله و بأس سطوت تو کنند

    اگر برند خصومت به داور آتش و آب

    ز اوج قدر تو دیدست پستی اختر و چرخ

    ز حد تیغ تو بر دست کیفر آتش و آب

    به ساق عزم تو و کعب حزم تو نرسد

    اگر بگیرد تا قلب و محور آتش و آب

    نسیم خلق تو بر آب و آتش ار بوزد

    چو مشک و عنبر گردد معطر آتش و آب

    شگفت نیست که از رای عدل گستر تو

    شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب

    تو کامران ملکی و به نام تو ملکی است

    که درگهش را بنده است و چاکر آتش و آب

    به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو

    ز پادشاهان این دو معمر آتش و آب

    تو آن توانگر جاهی که عور و درویشند

    به پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب

    اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی

    به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب

    همیشه تا به جهان هست عالی و سافل

    به امر مقضی و حکم مقدر آتش و آب

    به گرد گوی هوا و به گرد گوی زمین

    محیط گشته دو گوی مدور آتش و آب

    به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند

    تو را به طبع مطیع مسخر آتش و آب

    بدیع مدحی گفتم بدان نهاد که هست

    ز لفظ و معنی آن نقش و دفتر آتش و آب

    شنیده ام که کمالی قصیده ای گفته است

    همه بناء ردیفش چندین در آتش و آب

    به شعر لفظ مکرر نگرددم لیکن

    ردیف بود و از آن شد مکرر آتش و آب

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha