رباعی شمارهٔ ۴۴۱
دیشب که بکوی یار میگردیدم
دانی که پی چه کار میگردیدم
قربان خلاف وعدهاش میگشتم
گرد سر انتظار میگردیدم
رباعی شمارهٔ ۴۴۲
گر در سفرم تویی رفیق سفرم
ور در حضرم تویی انیس حضرم
القصه بهر کجا که باشد گذرم
جز تو نبود هیچ کسی در نظرم
رباعی شمارهٔ ۴۴۳
از هجر تو ای نگار اندر نارم
میسوزم ازین درد و دم اندر نارم
تا دست به گردن تو اندر نارم
آغشته به خون چو دانه اندر نارم
رباعی شمارهٔ ۴۴۴
گر دست تضرع به دعا بردارم
بیخ و بن کوهها ز جا بردارم
لیکن ز تفضلات معبود احد
فاصبر صبرا جمیل را بردارم
رباعی شمارهٔ ۴۴۵
یا رب چو به وحدتت یقین میدارم
ایمان به تو عالم آفرین میدارم
دارم لب خشک و دیدهٔ تر بپذیر
کز خشک و تر جهان همین میدارم
رباعی شمارهٔ ۴۴۶
از خاک درت رخت اقامت نبرم
وز دست غمت جان به سلامت نبرم
بردار نقاب از رخ و بنمای جمال
تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم
رباعی شمارهٔ ۴۴۷
آزرده ترم گر چه کم آزار ترم
بی یار ترم گر چه وفادار ترم
با هر که وفا و صبر من کردم بیش
سبحان الله به چشم او خوارترم
رباعی شمارهٔ ۴۴۸
جهدی بکنم که دل زجان برگیرم
راه سر کوی دلستان برگیرم
چون پرده میان من و دلدار منم
برخیزم و خود را ز میان برگیرم
رباعی شمارهٔ ۴۴۹
ساقی اگرم می ندهی میمیرم
ور ساغر می ز کف نهی میمیرم
پیمانهٔ هر که پر شود میمیرد
پیمانهٔ من چو شد تهی میمیرم
رباعی شمارهٔ ۴۵۰
نه از سر کار با خلل میترسم
نه نیز ز تقصیر عمل میترسم
ترسم ز گناه نیست آمرزش هست
از سابقهٔ روز ازل میترسم