رباعی شمارهٔ ۵۷۱
ای آینه را داده جلا صورت تو
یک آینه کس ندید بی صورت تو
نی نی که ز لطف در همه آینهها
خود آمدهای به دیدن صورت تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۲
جان و دل من فدای خاک در تو
گر فرمایی بدیده آیم بر تو
وصلت گوید که تو نداری سرما
بی سر بادا هر که ندارد سر تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۳
ای گشته جهان تشنهٔ پرآب از تو
ای رنگ گل و لالهٔ خوشآب از تو
محتاج به کیمیای اکسیر توایم
بیش از همه عقل گشته سیراب از تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۴
ای شعلهٔ طور طور پر نور از تو
وی مست به نیم جرعه منصور از تو
هر شی جهان جهان منشور از تو
من از تو و مست از تو و مخمور از تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۵
ای سبزی سبزهٔ بهاران از تو
وی سرخی روی گلعذاران از تو
آه دل و اشک بی قراران از تو
فریاد که باد از تو و باران از تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۶
ای رونق کیش بتپرستان از تو
وی غارت دین صد مسلمان از تو
کفر از من و عشق از من و زنار از من
دل از تو و دین از تو و ایمان از تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۷
ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاق ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بی دل کند و زدین برآرد غم تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۸
از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
رباعی شمارهٔ ۵۷۹
ای پیر و جوان دهر شاد از غم تو
فارغ دل هیچ کس مباد از غم تو
مسکین من بیچاره درین عالم خاک
سرگردانم چو گرد باد از غم تو
رباعی شمارهٔ ۵۸۰
ای نالهٔ پیر قرطه پوش از غم تو
وی نعرهٔ رند میفروش از غم تو
افغان مغان نیرهنوش از غم تو
خون دل عاشقان بجوش از غم تو