رباعی شمارهٔ ۵۳۱
سهلست مرا بر سر خنجر بودن
یا بهر مراد خویش بی سر بودن
تو آمدهای که کافری را بکشی
غازی چو تویی خوشست کافر بودن
رباعی شمارهٔ ۵۳۲
دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
رباعی شمارهٔ ۵۳۳
در راه خدا حجاب شد یک سو زن
رو جملهٔ کار خویش را یک سو زن
در ماندهٔ نفس خویش گشتی و ترا
یک سو غم مال و دختر و یک سو زن
رباعی شمارهٔ ۵۳۴
یا رب تو زخواب ناز بیدارش کن
وز مستی حسن خویش هشیارش کن
یا بیخبرش کن که نداند خود را
یا آنکه زحال خود خبردارش کن
رباعی شمارهٔ ۵۳۵
یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن
قطع نظر از جمال هر یوسف کن
زین شهد یک انگشت به کام تو کشم
از لذت اگر مست نگردی تف کن
رباعی شمارهٔ ۵۳۶
خواهی که کسی شوی زهستی کم کن
ناخورده شراب وصل مستی کم کن
با زلف بتان دراز دستی کم کن
بت را چه گنه تو بتپرستی کم کن
رباعی شمارهٔ ۵۳۷
یا رب تو به فضل مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بی کس و بی هنرم
هر چیز که لایق تو باشد آن کن
رباعی شمارهٔ ۵۳۸
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن
رباعی شمارهٔ ۵۳۹
ای غم گذری به کوی بدنامان کن
فکر من سرگشتهٔ بی سامان کن
زان ساغر لبریز که پر می ز غمست
یک جرعه به کار بی سرانجامان کن
رباعی شمارهٔ ۵۴۰
ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن
یک صبح با خلاص بیا بر در دوست
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن