بیا ساقی ای رشگ حور بهشت
که رشگ بهشتست گلزار و کشت
در این فصل میخوردن از دست تو
خوش است ایدل خسته پا بست تو
بیا ساقی ای راحت جان من
فشان گرد هستی ز دامان من
بده ساغری زان میخوشگوار
که بیرون کند از سر جان خمار
بیا ساقی ای یار دیرینهام
فروز آتش عشق در سینهام
بمی آگهم کن ز اسرار عشق
مرا مست کن تا کشم بار عشق
بیا ساقیام روز دوران ماست
دهیگر مرا کوزهٔ میرواست
که فردا شود خاک من سر بسر
گل کوزه اندر کف کوزهگر
بیا ساقی ای محرم راز من
بمی باز کن راه پرواز من
بده ساغری زان میوحدتم
رهان از هیاهوی این کثرتم
بیا ساقی ای آفت عقل و هوش
چو خم میم از میآوربجوش
بده آب انگور آن تاک پاک
که پیچان کند میکشانرا چه تاک
بیا ساقی آن میمرا کن بجام
که از جم رساند بمستان پیام
که تا جان بود میپرستی کنید
غنیمت شمارید و مستی کنید
بیا ساقی آن باده کن در سبو
که دل را تهی سازد از آرزو
گشاید به رخ باب آزادگی
دهد نفس را میل افتادگی
بیا ساقی اندر سبو کن شراب
که من غم ندارم ز روز حساب
چو لطف خدا شامل حال ماست
برای خطا خوردن غم خطاست
بیا ساقی از خود رها کن مرا
دمی آشنا با خدا کن مرا
به قصد خرابی مرا میبیار
دمادم کرم کن پیا پی بیار
بیا ساقی از زاهد اندیشه نیست
بجز میکشیدن مرا پیشه نیست
بزاهد بگو از تو زهد و ثواب
من و مستی و عیش و جام شراب
بیا ساقی آن میعطا کن بمن
که در نغمه آیم چو مرغ چمن
قدم صد ره از سدره برتر زنم
دم از مدح ساقی کوثر زنم
به شاهان عالم کنم افتخار
ز مداحی شاه دلدل سوار
ز نظمم زنم طعنه بر سلسبیل
به مداحی مرشد جبرئیل
علی بن عم و جانشین رسول
علی شیر حق زوج پاک بتول
اگر کفر باشد خدا خوانمش
ز حق کافرم گر جدا دانمش
به حول خداوند تا زندهام
قبول ار نماید ورا بندهام
چو بیرون از این نشأه خواهم شدن
بدامان او دست خواهم زدن
چنان در دلم آتش افروخته
شرار غمش خرمنم سوخته
که چون در لحد منزل پرملال
نکیرین از من کنند این سئوال
که ای بنده بر گو خدای تو کیست
بآن هر دو شاید بگویم علی است
علی ولی صهر خیرالبشر
خداوند دین حیدر حیه در
کسی گر بذات علی برد راه
تواند برد ره به ذات اله
بیا ساقی از مهر او میبیار
مرا مست کن زان میخوشگوار
اگرچه مرا جسم و جانمست اوست
ولی هرچه باشد فزونتر نکوست
ز مستی فزونتر مرا مست کن
وزان مستی این نیست راهست کن
بده ساقی از آن شرابم بطی
سبوئی حمی دجلهئی یا شطی
کبیرانه میده صغیرم مگیر
که صورت صغیر است و معنی کبیر