شیر یزدان شاه مردان با پسر
گفت جان بردم اگر از زخم سر
از خطای دشمن خود بگذرم
وز جوانمردی به جرمش ننگرم
ور نبردم جان و میجوئی قصاص
کن بیگ ضربت زغم جانش خلاص
این بود درس جوانمردی بلی
خواست آموزد به ما آنرا علی
او بود استاد جبریلامین
عالمی قربان استادی چنین
عفو و بخشش را از آن شه یادگیر
این هنر را یاد از آن استاد گیر
جان من شاگرد آن استاد باش
در دو کون از قید غم آزاد باش