دل طلبکار وصال ار ز تو در کوی تو بود
غافل از حال خود و بیخبر از خوی تو بود
دل عجب نیست که سر گشته بچوگان تو گشت
داشت یاد اینکه بمیدان ازل گوی تو بود
عشق بست ارکه دو عالم همه راگردون و دست
در کمندش اثر از قوت بازوی تو بود
ساغر آنکس که بمیخانه زمینای تو زد
مست و مبهوت مدام از می و مینوی تو بود
حاصل کون و مکان نیست بجز عشق تو هیچ
چون یکی کون و مکان پرتوی از روی تو بود
پیشتر ز آنکه شد از غلغله عشق تو پر
اندر این گنبد پیروزه هیاهوی تو بود