کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    داشتم چشم بعهدی که کند یار بماند
    قدر حسن خود و عشق من درویش بداند
    گرچه خوبان به نمانند یکی بر سر پیمان
    بودم امید که او عهد بآخر برساند
    زانکه حسن و ادب و شاهی و درویشی و دانش
    نگذارد که بافتاده کند هر چه تواند
    غافل از آنکه جوانست و مرا این سر پیری
    برسن بندد و هر سو پیِ بازی بدواند
    لیک با این همه دانم که بجای من بی‌دل
    دیگری را نگزیند که بپهلو بنشاند
    زانکه داند چو صفی نیست یکی در همه عالم
    که بود قابل مهرش خدائیش بخواند
    بخدا خاک رهش را بدو گیتی نفروشم
    کودکست آنکه دهد گوهر و جوزی بستاند
    نه چون من یار پرستی که دهم دست بعهدش
    نه چو او دوست نوازی که زبندم برهاند
    کند ار دلبری از من بود از راه ارادت
    ور نه گردش شود ار چرخ ز دامن بفشاند
    غزلی دوش فرستاد وحیدالحق والدین
    منش این نام نهادم که بتوحید بماند
    بود این نیز جواب غزل حضرت عبدی
    بخت با اوست مساعد که بیارش بکشاند
    تو بهر پر که گشائی دم سیمرغ ببندی
    شاهبازی و که شاهت ز پی صید پراند
    هیچکس جان خود از تن نپراند پی‌صیدی
    فلکش زهر اجل گر بپراند بچشاند
    نفسی گر بخدا از بر من دور نشینی
    غم هجرن تو این قالب خاکی بدراند

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha