یاد حق بربندد از آن خانه رخت
مرغ رحمت بر پرد از آن درخت
چون دل از یاد خدا غافل شود
دیو اهریمن در آن داخل شود
چون شود داخل بگیرد آن حصار
قدسیان گویند اینک الفرار
همرهان قدس یاران وطن
روح را بدرود گویند آن زمن
رخت از آن ویرانه ده بیرون کشند
روح را در چنگ اهریمن نهند
روح ماند هم غریب و هم اسیر
دیو گردد هم امیر و هم وزیر
ساحت دل جای اهریمن شود
صفه ی جم دیو را مسکن شود
طوطیان آهنگ هندستان کنند
جایشان زاغ و زغن جولان کنند
گرگها را چون رسد آنجا قدم
آهوان سوی تتار آرند رم
گلشن دل را رسد گاه خزان
بگذرد زان صرصری دامن کشان
یک سمومی بگذرد بر آن چمن
هم بسوزد لاله و هم نسترن
بگذرد سیلی سیه برآن دیار
بر کند از بیخ و از بن آن حصار
مأمن دزدان شوی مشکوی شاه
اندر آن شیطان فرازد بارگاه
روح را سر پا نهند زنجیرها
در هلاک او کنند تدبیرها
بر سر او آرد آنچه هیچکس
بر سر دشمن نیارد یکنفس
گوشه گیرد عقل و گرید زار زار
بهر آن شهزاده ی والاتبار