چو سی سال بگذشت بر کار او
برفت از خط ایزد آن کار او
دلش سوی ایران زمین رای کرد
بیامد از آنجای با چند مرد
چو با همرهان نزد دریا رسید
بی هیچ کشتی و زورق پدید
زراتشت را دل پی آن زنان
بدان جایگه ماند چون غمگنان
همی خواست کانجا بیابد گذر
نیارد زنان را بدان راه بر
ولیکن زمردان همی رشک کرد
زنانرا نیارست در آب برد
بنالید بر قادر کردگار
همی خواست ازان آب دریا گذار
چو از دل بنالید با ترس و باک
پذیرفته شد نزد یزدان پاک