وزان پس چو گفتار شه بشنوید
جهانی در آن کار نظاره دید
همانگه دعا کرد بر کردگار
زراتشت در وی بنالید زار
چو یک چند نالید ایزد پرست
بیامد بمالید بر اسب دست
برون آمد آن اسب را دست راست
چنان هم که گشتاسب از وی بخواست
شهنشاه ازان کار دلشاد شد
دلش بیگمان معدن داد شد
همه لشکر شاه خرم شدند
وزان غم بیکبار بیغم شدند
ثنا بر فزودند بر مرد دین
همی خواند هرکس برو آفرین
زراتشت را گشت بازار تیز
ز انبوه گفتی که شد رستخیز