خداوند روزی ده بی نیاز
چنین داد پاسخ بزرتشت باز
که آگاه کن خلق را در جهان
که تا بنگرند آشکارو نهان
بچیزیکه رخشنده و روشن است
بدانند کان فر و نور من است
ز راه پرستیدنم نگذرند
چو رخ را سوی روشنی آورند
چو بر پای دارند فرمان من
از ایشان گریزان شود اهرمن
به از روشنی نیست اندر جهان
بنزد کهان و به نزد مهان
ز نور آفریدم حور و نعیم
ز ظلمت پدیدار شد پس جهیم
هر آنجا که باشی به هر دو سرای
ز نورم نبینی تو پردخته جای
هر آنجا که پیدا شود نور پاک
نیارد بدو تیرگی کرد خاک
همه روز و شب مشفق و مهربان
از او هر چه بینی تو اندر جهان
پس آنگه بیاموخت اوستا و زند
زراتشت را کردگار بلند
بدو گفت کاین پیش گشتاسب شاه
بخوان تا بیاید بدین دستگاه
بنیکی بگو تا بداند مرا
به بیدادگر کس نخواند مرا
نگه دار پند مرا سر به سر
یکایک بگشتاسب شه تاجور
همه موبدان را خبر کن زمن
که دوری کنند از ره اهرمن
همیدون بگو خلق را در جهان
که باشند از دیو و جادو نهان
ز هرگونه گفتار چون گفته شد
زراتشت بهدین بر آشفته شد
بیفزود در آفرین خدای
که نیک دهش بود و نیکی نمای