چو گفتار زرتشت در یافتند
بتدبیر کشتنش بشتافتند
ز هر گونه کردند اندیشه ها
وزین کار گفتند کم بیشها
دو کس زان حکیمان هشیار تر
دو از فیلسوفان بیدارتر
چو گشتند یک با دگر حیله ساز
بآخر یکی حیله جستند باز
که پنها بر آرند در خان او
ز چیزی که گیرد خطر جان او
مر او را بدان چیز رسوا کنند
پس آنگه بیکبار غوغا کنند
وزان قوم نا پاک بیدادگر
زراتشت پاکیزه دل بی خبر
هر آنگاه کز خانه بیرون شدی
که نزدیک گشتاسب شاه آمدی
نهادی کلید در خان شاه
همانجا بنزدیک دربان شاه
حکیمان ازان کار آگه شدند
بنزدیک دربان شاه آمدند
بدادند چیزی بمرد پلید
که تا داد پنهان بدیشان کلید
بجستند آن فیلسوفان نهان
زچیزی که ناپاکتر در جهان
ز خون و پلیدی و موی و نسا
همیدن سر گربه و سگ جدا
همان استخوانهای کز مردگان
بجایی که در یافتند آنزمان
ببرند یکسر سوی خان او
بدین گونه دیدند درمان او
نهادند در بالش و کیسها
بکردند زین گونه تلبیسها
دگر باره بستند در باز جای
کلیدش بدربان نا پارسای
سپرند و دادند با او قرار
که هرگز نگرداند این آشکار