چو زرتشت از آنجای برگاشت روی
همانگاه خرداد شد پیش روی
بزرتشت گفتا که ای پاک جان
سپردم بتو آبهای روان
هم از آب کاریز و همه آب رود
که آید پدید از فراز و فرود
یکی از فراز سر کوهسار
یکی از فرود چه و جویبار
همان آب خانی و کاریز ها
که سوی کشت و پالیز ها
بخلق جهان باز گویی کز آب
بود در تن همگنان زور و تاب
از زنده باشد تن جانور
وزو تازه باشد همه بوم و بر
از او دور دارید مردار را
ببازی مدارید این کار را
میالای او را به خون و نسای
که تا از تو خشنود باشد خدای
چو آلوده باشد ز خون خورد تو
فزاید به هر دو جهان درد تو
هر آن خوردنی ات که آلوده گشت
ازو خوشی طعم پالوده گشت
طعامی همه کس بدو پرورند
وگر بایدش نیز تنها خوردند
چو پاکیزه باشد مر او را ممر
بیابد گذار و نیارد خطر
چنین نعمتی پاک و پاکیزه دار
به خاصه که فرمان دهد کردگار