چو گفتار خردادش آمد بسر
همانگاه امرداد شد پیشتر
سخن گفت در باره رستنی
که زرتشت گوید ابا هر تنی
نباید به بیداد کردن تباه
ببیهوده بر کندن از جایگاه
کزو راحت مردم و چارپاست
تبه کردن اورا نه راه خداست
پس آنگه ز هر گونه ی پند داد
زراتشت را از ره دین و داد
بفرمای گفتا که تا موبدان
بگردند یک چند گرد جهان
بمردم ازین در خبر گسترند
که تا جز ره راستی نسپرند
بهر جای برپای کن زیرکی
که داند سخن گفت با هر یکی
چو گردد ره داد و دین آشکار
نماند به گیتی ز بیداد کار
بخوانند وستا نیایش کنند
بدادار گیتی ستایش کنند
به نیکی بدارند گیتی بپای
بماند ز تو نام نیکی بجای
ببندند هر کس به کُستی میان
که کُستیست مر دین به را نشان
بکوشند تا گوهران هر چهار
بدارند پاکیزه و بی غبار
ز باد لطیف و ز آب روان
ز رخشنده آتش، ز خاک گران
کزین چار گوهر تن جانور
سرشتست دادار پیروز گر
همان به که پاکیزه دارندشان
ز انعام ایزد شمارندشان
چو بشنید زرتشت هر گونه راز
ازان جایگه شادمان گشت راز