چو یک نیمه از ماه اردی بهشت
گذشت و جهان گشت همچون بهشت
از آن پس ازان جشنگه گشت باز
بیامد بنزدیک دریا فراز
بروزی که خوانی روادی بمهر
بدانگه که خورشید بنمود چهر
در آن وقت نزدیک دریا رسید
یکی ژرف دریای بن ناپدید
به وستا درون نام او دایتی
که قعرش نبودست هرگز تهی
روایت چنین است از اصحاب دهر
که شد آب دریا ابر چار بهر
به آب اندرون رفت زرتشت پاک
نیامد دلش را ازان آب باک
یکی بهره تا ساق زرتشت بود
دگر بهره از زانوش بر فزود
سیوم بهره شد تا میان تنش
چهارم بیفزود تا گردنش
تو از کار دادار پرودگار
هر آنچت بگویم شگفتی مدار