مرا شوق حضور او ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
نه من تنها که خلقی از خدا این آرزو دارند
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز شوقش نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت دیگرگون نخواهد شد
گلستان جهان پژمرده شد از جور عیاران
به عدلش کی شود خرم اگر اکنون نخواهد شد
مراد من همین باشد که خاک پای او گردم
حدیث همنشینیها چه گویم چون نخواهد شد
مگر تحصیل قرب او به علم معرفت بتوان
وگرنه وصل حاصل را به این افسون نخواهد شد
*****
تو در تقوی و طاعت کوش و علم و معرفت ای فیض
که دیدارش به نفسی از هوا مشحون نخواهد شد