گر از روش حافظ و قرآن به در آئی
هر ره که روی باز پشیمان به در آئی
بردار سرودی ز کلامش طرب انگیز
شاید دمی از غصه هجران به در آئی
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به در آئی
تا کی چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به در آئی
از تیر شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآئی
*****
ای فیض مخور غصه که این پرده غیبت
برخیزد و از کلبه احزان به درآئی