آرم ای مولای من یک قطره از دریای تو
گفته گویا حافظ این ابیات در سودای تو
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
در لباس خسروی رخسار مه سیمای تو
گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالمست
روشنائیبخش چشم اوست خاک پای تو
جلوهگاه طایر اقبال گردد هر کجا
سایه اندازد همای چتر گردونسای تو
از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهای بود از زلال لعل جان افزای تو
عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو
*****
خسروا پیرانه سر فیضت جوانی میکند
بر امید عفو جانبخش گنه فرسای تو