کتبت قصّة شوقی و مدمعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
زمانه را نتوان دید بی امام زمان
فکیف حالک یا دهر! ایّ مولاکی
ز خاکپای تو داد آبروی لاله و گل
چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی
کرا رسد که کند عیب دامن پاکت
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
کسی چگونه ز وصف تو دم تواند زد
که سرّ صنع خدائی ورای ادراکی
همیشه در نظری گرچه دوری از بر ما
ز وصل هجر تو هم شاکریم و هم شاکی
رسوم شرع به تدریج از میان برداشت
فقیه جاهل و کاهل ز جهل بیباکی
*****
به قدر آنچه توانیم فیض میگوئیم
که زاد رهروان چستی است و چالاکی