به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
از نور یار چون نفسم خانه روشنست
بیرون برید شمع که کاشانه روشنست
نازم بفیض عشق که در خانقاه و دیر
چشم و چراغ شمع به پروانه روشنست
از حسن دوست دمبدم اسرار گفتن است
هر چند قدر گوهر یکدانه روشنست
صد شمع سوختم که خرد بیش بردمد
پنداشتم که دیده فرزانه روشنست
محرم چه آگه از الم بی نصیبی است
داغیست این که بر دل دیوانه روشنست
ای شیخ شهر تیره دلانرا چراغ باش
دلهای ما زگریه مستانه روشنست
گفتی که روشن است مرا خانه امید؟
آتش بخانمان زده و خانه روشنست
عرفی خطای ما و تو محتاج عذر نیست
عذر خطای مردم دیوانه روشنست
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.