به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا
گدای خاک نشینی شو از در فقرا
گر آرزوست ترا فیض جام جم بردن
بکش بمیکده دردی ز ساغر فقرا
بنجم ثابت و سیار گنبددوار
رسد فروغ ز فرخنده اختر فقرا
ببر بمنظر کامل عیارشان مس قلب
که خاک تیره شود رز ز منظر فقرا
همی دهند و ستانند خسروان را تاج
بود دو کون عطای محقر فقرا
گرت بر آینهٔ دل نشسته زنگ خلاف
بکن مقابله بارای انور فقرا
مبین مرقع خاکی چه دروی اخگرهاست
نهفته اند به خاکستر آذر فقرا
چو ملک تن بود اقلیم دل قلمروشان
اگرچه تاج نمد باشد افسر فقرا
بر اهل فقر مکن فخر خواندی ار ورقی
به سینه لوحهٔ دل هست دفتر فقرا
کنند شیر فلک رام همچو گاو زمین
اگرچه مثل هلال است پیکر فقرا
گرت هوا است که عین الحیوة ظلمت چیست
سواد دیده در آن خاک معبر فقرا
مرا بدولت فقر آن دلیل روشن بس
که فخر میکند از فقر سرور فقرا
بود چو فقر سیه کردن خودی ز وجود
چو خال گونه بود زیب و زیور فقرا
ز فخر پا نهد اسرار بر فراز دوکون
نهند نام گراو را سگ در فقرا
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.