حکیم سبزواری
غزلیات
شمارهٔ ۱۶: شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شهنشهی طلبی باش چاکر فقرا گدای خاک نشینی شو از در فقرا گر آرزوست ترا فیض جام جم بردن بکش بمیکده دردی ز ساغر فقرا بنجم ثابت و سیار گنبددوار رسد فروغ ز فرخنده اختر فقرا ببر بمنظر کامل عیارشان مس قلب که خاک تیره شود رز ز منظر فقرا همی دهند و ستانند خسروان را تاج بود دو کون عطای محقر فقرا گرت بر آینهٔ دل نشسته زنگ خلاف بکن مقابله بارای انور فقرا مبین مرقع خاکی چه دروی اخگرهاست نهفته اند به خاکستر آذر فقرا چو ملک تن بود اقلیم دل قلمروشان اگرچه تاج نمد باشد افسر فقرا بر اهل فقر مکن فخر خواندی ار ورقی به سینه لوحهٔ دل هست دفتر فقرا کنند شیر فلک رام همچو گاو زمین اگرچه مثل هلال است پیکر فقرا گرت هوا است که عین الحیوة ظلمت چیست سواد دیده در آن خاک معبر فقرا مرا بدولت فقر آن دلیل روشن بس که فخر میکند از فقر سرور فقرا بود چو فقر سیه کردن خودی ز وجود چو خال گونه بود زیب و زیور فقرا ز فخر پا نهد اسرار بر فراز دوکون نهند نام گراو را سگ در فقرا حکیم سبزواری